امروز یک خبری شنیدم و اونم اینکه، موسسه ای که باهاش کار میکردم داره تو زمینه ای فعالیت میکنه که دوست داشتم و رسیده به اون نقطه ای که داشتیم تلاش میکردیم بهش برسونیم!!!
حس من؟؟؟
سوزش فراوان!
فکر کن ۴ ماه من خودم و کشتم بعنوان مدیر اون بخش و از اسفند پارسال هم استارت کار و تو دانشگاه زدم! تقریبا ۹ ماه درگیر این کاره بودم!
حالا که رسیدیم به بخش عملی کار، من نیستم!
میخوام ضجه بزنم!!! و لعنت میفرستم به روح مطهر رئیس و همکار گرامی!
.
تو پست قبل که نوشتم رئیس بهم پیام داده بود، پیرو همین کار بوده. داشتن این کار و پی ریزی میکردن خواسته بوده منم برم جلسه، بلکه راضی شدم یک گوشه کارو بگیرم یا حتی مشاوره فکری و تجربی بدم به بقیه! خلاصه نرفتم و از تصمیمم پشیمون نیستم اما از این عصبانیم که وقتی باید میبودم و محصول تلاشم رو میدیدم، نیستم!
چقدر وقتی به همکارم فکر میکنم حرص میخورم. چقددددرر!
درباره این سایت